بچگي من
بادبادكي بود
كه مادر برايم ساخته بود؛
بسته به يك نخ نازك و بلند؛
تا دلتنگيهايم كوتاه بيايند.
دستهاي كوچكم
هر روز
بر ابرها بوسه ميزدند
...
حالا مادر
خود
به اندازهي يك بادبادك
سبك شده
و ميخواهد ابرها را در آغوش بكشد
نخهاي نازك دور شدهاند
و من
دلتنگتر از هميشه
ميترسم دستهاي بزرگم
نتوانند ...
12 امتیاز + /
0 امتیاز - 1391/09/10 - 04:44